آغاز دوباره

گاﻫﻰ ﺁﺩﻡ ﻳﻜﻰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺗﺸﺎﺑﻬﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ ،
ﺍﻣﺎ ﺷﻴﻔﺘﻪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ!
ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺧﻮﺩ ...
ﺩﺭ ﺷﻠﻮﻏﻰ ﻫﺎ ...
ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﻫﺎ ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﻜﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ!
ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﻝ ﻣﻰ ﺑﻨﺪﺩ ؛
ﻭ ﺑﺎ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺍﻭ ...
ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﻢ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ،
ﻭ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ؛
ﺧﻴﺮﻩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﺻﺪﺍﯾﺶ …
ﺣﺮﮐﺎﺕ ﻟﺒﺎﻧﺶ!
ﺁﺩﻡ ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻰ ﺩﻟﻴﻞ ...
ﺷﻮﺧﻰ ﺷﻮﺧﻰ ...
ﺟﺪﯼ ،ﺟﺪﯼ ...
ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ،
ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﺩگی...

توهم عاشقانه

خیلی وقت است دارم با تو زندگی میکنم
تو خودت هم نمیدانستی ، نمیدانستی که با عشق تو لحظه هایم را سر میکردم
اگر نیامدم به تو بگویم راز عشقم را ، میخواستم که با عشق تو خوش باشم
میخواستم که همیشه عشقت واقعی بماند در دلم
چون فکر میکردم شاید تو بی وفا از آب درآیی ، فکر میکردم شاید تو مرا نخواهی
میخواستم عشقم یکطرفه باشد ، تنها من تو را بخواهم و تنها من بدون تو بمیرم
بی آنکه با تو باشم ، و بی آنکه تو در کنارم باشی
بگذار همینگونه بماند، بگذار از عشقت لذت ببرم
گرچه دلتنگی سخت است ، در حسرت آغوشت ماندن زجر است اما من به عشق بودنت
در قلبم خوشم!
بگذار خوش باشم مثل گذشته ها، مثل همیشه عاشقت باشم
تو نباشی بهتر است ، عشقت برایم یک خیال عاشقانه است !
میخواهم در همین توهم عاشقانه بمانم!
نه روزی می آید که خیانت کنی ، نه روزی می آید که رهایم کنی
تو نیستی ، اما عشقت اینجاست ، همینجا، در قلبم!

نویسنده :» مهدی لقمانی :» دفتر عشق

ولنتاین

روز به روز که میگذرد بیشتر عاشقت میشوم
این لحظه های عاشقانه که میگذرد بیشتر محو عشق بی همتای تو میشوم
کسی نیست مانند تو ، گرچه نمیگردم به دنبال یکی مثل تو، اما اعتراف میکنم که یار وفاداری نیست در دنیا غیر از تو!
بگذار خیره شوم به چشمهای زیبای تو ، نمیبخشم چشمهایم را اگر لحظه ای جز چشمانت خیره شوند به اطراف تو
روز به روز که میگذرد بیشتر قدر روزهایی که گذشته را میدانم ، لحظه به لحظه با تو غنیمت است ، تمام روزهایی که گذشته مقدس است ، بگذار تعظیم کنم در برابر عشق پاک تو…
کسی که نمیداند عشق چیست ، تو فهمیدی عاشق واقعی کیست ، باز هم تکرار میکنم مثل تو در این دنیا نیست!
عزیزم قدر تو را بیشتر از همیشه میدانم ، همیشه وقتی میبینم تو را، با تمام وجود دوست داشتن را از چشمانت میخوانم
نجات دادی مرا از زندان غمها ، زمانی که تنها بودم
عاشقانه صدا کردی مرا از آنجا که درگیر سکوت بودم
من که وقتی تو را دیدم مات و مبهوت بودم ، باور نمیکردم تو را به دست آورده ام، باور نمیکردم  با تو به سرزمین عشق و احساس آمده ام
روز به روز که میگذرد ، مثل امروز ،از دیروز عاشقتر میشوم !

دفترعشق

باران ببار


غصه می سوزد مرا ، باران ببار
کوچه می خواند تو را ، باران ببار
ابرها را دانه دانه جمع کن
بر زمین دامن گشا ، باران ببار
خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است
آسمان را کن رها ، باران ببار
باغبان از کوچه باغان رفته است
ابر را جاری نما ، باران ببار
موج میخواهد بیابان سکوت
با خوِد دریا بیا ، باران ببار
تا بیاید آن بهار سبز سبز
تازه تر باید هوا ، باران ببار
سینه ام آشوب و دل خونابه است
غصه می سوزد مرا ، باران ببار

نیستی...


مریضم . . .
چشمهایم درد می کند . . .
تب دارم . . .
اینهمه صغری کبری چیدن نمیخواهد 
تو  نیستی
دارم می میرم !

آموخته ام

آموخته ام که خداعشق است

وعشق تنهاخداست

آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم

خداباتمام عظمتش

 عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم

آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم

خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته

آموخته ام که زندگی دشواراست

ولی من ازاوسخت ترم...

دوست داشتن(فروغ فرخزاد)


امشب از آسمان ديده تو 
روي شعرم ستاره ميبارد 
در سكوت سپيد كاغذها 
پنجه هايم جرقه ميكارد 
شعر ديوانه تب آلودم 
شرمگين از شيار خواهشها 
پيكرش را دوباره مي سوزد 
عطش جاودان آتشها 
ادامه نوشته

تو....

نمینویسم... چون میدانم هیچگاه نوشته هایم را نمیخوانی!

حرف نمیزنم... چون میدانم هیچگاه حرفهایم را نمیفهمی!

نگاهت نمیکنم... چون تو اصلا نگاهم را نمیبینی!

صدایت نمیزنم... زیرا اشکهای من برای تو بی فایدست!

فقط میخندم... چون تو در هر صورت میگویی من دیوانه ا

انگیزه

یکی باید بگوید در دلم کیست

که شکل عشق هست اما! هوس نیست

یکی باید بپرسد از دل من

که از عاشق شدن انگیزه اش چیست؟؟؟!!

خالی

زمان در من گریه می کند
و من زمان را بو می کشم
چقدر این بوی لعنتی مرا ازار می دهد ....!
درست همین جاست که دلم را به دست تقدیر پوچ می سپارم....
چقدر خالی ام خاااالی...